بی خیال همه چی
امروز بعد از کلی سختی تو مدرسه به خونه اومدم که هنوز پام به خونه
باز نشده بودمامانم گفت زن عموت ماشینو زده ،برو ببین چی شده.منم
گفتم خستم حوصله ندارمبرم که مامانم گفت ماشین خودشو نزده پرشیا
رو زده که من گفتم کدومشو .گفتمشکی رو .گفتم کجا زده .گفت
جلوی مسجد که خودمو شتابان اونجا رسوندم که دیدمبله ماشین از جلو
نابود شده.زده سپر ودوتا چراغ های جلو ونصفی از بدنه جلو نابود شده.
که حالم بد شده . پلیس اومدوگفت مقصراونه که یکم بهتر شدم اما
برای ماشین خیلیناراحتم.که به قول عموم رخش،سالارو... نابود شد
ورفت.من این ماشینواز جونم بیشتردوستش دارم ونمیذاشتم
حتی کثیف بمونه یا یه جاش خراب بشه.
افسوس که این جوری شد.
نوشته شده در پنج شنبه 91/7/13ساعت
7:43 عصر توسط Milad نظرات ( ) |
آخرین مطالب
Design By : LoxTheme.com |